مدیر عامل مایکروسافت آقای استیو بالمر می گوید گوگل شرکتی است که انحصار یک جانبه برقرار کرده و دولت امریکا باید وارد کار شده و آن را مورد تحقیق قرار دهد.
مدیر عامل مایکروسافت آقای استیو بالمر می گوید گوگل شرکتی است که انحصار یک جانبه برقرار کرده و دولت امریکا باید وارد کار شده و آن را مورد تحقیق قرار دهد.
سیتی اسکن شدن برای بزرگسالان هم اضطرابزا است، چه برسد به کودکان.
در و دیوار و محیط بیمارستان و بخشهای اطفال، معمولا با رنگهای گرم و با کاراکترهای کارتونی دوستداشتنی آنها رنگآمیزی شدهاند، اما بخشهای رادیولوژی و اتاقهای سیتی اسکن معمولا از چنین چیزهایی بیبهره میمانند.
اما بیمارستان اطفال مورگان استنلی نیویورک به تازگی ترتیبی داده است که با کارهایی ساده و کمی تغییر در آرایش و با رنگآمیزیها و نقاشیهای خلاقانه، تجربه سی تی اسکن، برای اطفال لذتبخش و حتی خواستنی باشد.
بیمارستان مورگان استنلی یکی از بزرگترین بیمارستانهای آمریکاست، این بیمارستان روزانه ۲۰۰ بیمار را پذیرش میکند و بخش اورژانس این بیمارستان روزانه پاسخگوی ۱۵۰ بیمار است، بخش سی تی اسکن بیمارستان هم هر روز بیمارانی در طیف سنی نوزادها تا بیماران ۲۱ ساله را به دلایلی مختلفی از جمله بررسی دردهای شکمی و ضربات سر سیتی میکند.
بسیار پیش میآید که سؤالاتی در ذهنمان شکل بگیرند، اما خود به دنبال یافتن پاسخش برنیاییم، اما دم دستترین و سطحیترین پاسخ را برای توجیهش قبول کنیم.
یکی از سؤالات رایج که هنگام دیدن کارتونها و فیلمهای با موضوع دزدهای دریایی در ذهن هر کودک یا بزرگسالی ممکن است شکل بگیرد، این است که چرا تعداد زیادی از دزدان دریایی چشمبند میزدند؟! چرا اصولا میزان استفاده از چشمبند در دزدان دریایی آنقدر زیادی بود که این پوشش، یک پوشش روتین در آنها بود؟!
پاسخ سطحی این بود که آنها چشمبند میزدند تا چشمی را که در طی جنگ و دعواها از دست داده بودند و از شکل افتاده بود یا تخلیه شده بود، در زیر پوششی پنهان کنند.
اما سؤالی که اینجا مطرح میشود این است که چرا این دزدان دریایی این همه دچار آسیب چشم میشدند؟
باز هم پاسخ ظاهری این بود که ما در حال دیدن یک سری کارتون و فیلم تخیلی هستیم، و طبیعی است که در اینها ممکن است غلو صورت بگیرد و از چشمبند برای افزایش جذابیت به میزان زیاد استفاده کنند.
اما باید دانست که در داستانها و افسانهها، هر چیزی ریشه در واقعیتی دارد، ممکن است غلو، نوع خاصی برداشت از واقعیت یا تعبیرهای شاعرانه از واقعیت صورت بگیرد، اما با بررسی همین روایتها میشود پی به واقعیتهایی برد.
به تازگی «چیم شیلی» که در زمینه مسائل دیداری دکترا دارد در بخشی از گفتگویش به وال استریت ژورنال، توجیهی برای این قضیه آورده است:
دزدان دریایی برای پوشاندن چشمهای معیوبشان چشمبند نمیزدند، از آنجا که آنها مجبور بودند به دفعات زیاد بالا و زیر عرشه کشتی بروند و به سرعت هر دو گروه افراد بالا و زیر عرشه را رهبری کنند، مجبور بودند، دید خوبی داشته باشند.
روی عرشه، صحنه در زیر درخشش نور آفتاب بسیار روشن بود و در زیر عرشه، تاریکی شدیدی حکمفرما بود. وقتی ما از محیط تاریکی وارد محیط روشن میشویم، چشمهایمان به سرعت با نور زیاد تطابق پیدا میکنند، اما وقتی عکس قضیه اتفاق میافتد، مدت زیادی طول میکشد تا چشمهای ما به تاریکی عادت کنند.
در سلول های استوانهای شبکیه، رنگدانهای به نام رودوپسین وجود دارد. وقتی یک ملکول رودوپسین یک فوتون جذب میکند ، به ملکول اپسین و رتینال میشکند. این ملکول ها بعدا بطور طبیعی با هم ترکیب میشوند و بصورت رودوپسین در می آیند، این عمل ترکیب مجدد نسبتا کند است. بنابراین وقتی چشمان شما در برابر شرایط نور زیاد قرار میگیرند همه رودوپسین سلولها شکسته میشود.
حال اگر چراغ را خاموش کنید و سعی کنید در تاریکی ببینید، نمیتوانید. سلولهای مخروطی به نور زیادی نیاز دارند بنابراین در شرایط خاموشی غیر قابل استفادهاند و هیچ رودوپسینی هم دراین حالت موجود نیست، پس سلول های استوانهای نیز غیرفعالند، اما درعرض چند دقیقه رتینال و اوپسین مجددا ترکیب شده به صورت رودوپسین در می آیند و باز قادر به دیدن خواهید بود.
این چند دقیقه زمان لازم برای تطابق برای تاریکی برای دزدان دریایی گاهی در حکم مرگ و زندگی بود، اما بستن یک چشم باعث میشد، آنها به مجرد زفتن به محیط تاریکی با برداشتن چشمبند بتوانند، خیلی زودتر در تاریکی ببینند.
چند سال پیش، لین مسئله به صورت عملی آزمایش شد و مشاهده شد که واقعا استفاده از چشمبند، زمان لازم برای تطابق چشم با تاریکی را بسیار کم میکند.
این مسئله توجیه منطقیای برای این سؤال قدیمی ما است، اما مشکل اینجاست که هیچ سند تاریخی در این مورد وجود ندارد. شاید بقیه دریانوردان به اندازه دزدان دریایی نیاز به سرعت عمل نداشتند، شاید دریانوردان نظامی یا تجاری، سیستمهای مدون دیگری برای رهبری کارکنان و فرماندهی داشتند و نیازی به استفاده از چیزی که چهره را زشت میکرد نداشتند و باز «شاید» دزدان دریایی فوت و فن کار خود را لو نمیدادند.
همان طور که در هنگام گزارش زنده همایش اپل حدس زدیم، حسگر اثر انگشت یا Touch ID در آیفون ۵s، مسائل جدیدی را مطرح میکند.
از همان زمان که اپل در شرکت AuthenTec را خرید، همه حدس میزدند که اپل در پی افزودن ویژگی تشخیص اثر انگشت در آیفون است، تا حالا احتمالا بعضی از جزئیات را در مورد این حسگر خواندهاید:
حلقه فلزی دور دکمه Home ، تماس انگشت را شناسایی میکند،
حسگرها با دقت بالای ۵۰۰ ppi چندین نقطه تماس انگشت را بر اساس ۳ نوع شیار
پوست انسان اسکن میکنند و توسط تراشه مستقر در دکمه Home دریافت میکنند و
به صورت دیجیتالی و رمزنگاری شده در پردازنده آیفون ذخیره میکند. در مراحل
بعد، پس از هر تماس انگشت، حسگرها اطلاعات را با مشخصات کاربر مطابقت داده
و اقدام به تشخیص هویت و اقدامات بعدی خواهند نمود.
این سیستم به قدری پیچیده است که حتی در صورت کرک شدن تراشه آن، با روشهای مهندسی معکوس، عملیات اثر انگشت از کار خواهد افتاد.
اما سؤالات و شبهات به وجود امده فراتر از اینها هستند:
یکی از نسختین کسانی که شیوهای کارا برای عبور از این سد امنیتی را مطرح کرد، دختر یک کاربر سایت ردیت بود، او آسانترین شیوه را برگزیده است و با استفاده از خواب سنگین پدر، دارد به صورت نمادین نشان میدهد که چطور میتوان این مکانیسم دفاعی را خنثی کرد!
اما سؤال شاید کودکانه، اما در واقع جدیای که ممکن است مطرح شود، سناریویهای زیر است که شبیه فیلمهای هالیوودی است:
- چه میشود اگر اطلاعات مهمی در آیفون شما ذخیره شده باشد و دزدان به شما حمله کنند و آیفون شما را سرقت کنند و در همان حین یکی از انگشتهای شما را قطع کنند و با خود ببرند؟!
- آیا اثر انگشت قابل بازسازی نیست، مثلا کسی نمیتواند با استفاده از اثر انگشت شما که روی یک لیوان مانده، یک نمونه مصنوعی اثر انگشت درست کند؟
باید گفت که از همان زمانی که استفاده از اثر انگشت برای احراز هویت معمول شد، خیلیها در دو جهت در صدد تقلب برآمدهاند، بعضیها دوست داشتهاند که اثر انگشت خود را محو کنند یا تغییر بدهند و برخیها هم در پی ایجاد اثر انگشت تقلبی یا راه دیگری برای عبور از سیستمهای امنیتی مبتنی بر اثر انگشت بودهاند.
مثلا من در جایی خواندهام که حتی بعضیها برای محو کردن اثر انگشت خود از داروی شیمیدرمانی به نام Capecitabine استفاده میکنند، از آنجا که یکی از آثار جانبی این دارو التهاب کف دستها است، پوست انگشت ترک برمیدارد و پوست میاندازد و تشخیص اثر انگشت مختل میشود!
در سوی دیگر راههایی برای ساخت اثر انگشت تقلبی هم وجود دارد.
زمانی شرکت سونی در پی آن بود که از سیستمی استفاده کند که به جای اسکن شیارهای نوک انگشت، از نقشه مویرگهای بستر پوست استفاده کند، در این صورت اگر انگشت یک شخص قطع بشود، از آنجا که سیستم فقط مویرگها را در حین جریان خون تشخیص میدهد، دزدان و جنایتکاران به جایی نمیرسند!
اما جالب است بدانید که حسگر آیفون و نیز دیگر حسگرهای نسل جدید اثر انگشت، با اسکن کردن شارهای لایه بیرونی مرده پوست کار خود را انجام نمیدهند، بلکه لایه زیری زنده را اسکن میکنند، بنابراین تا پوست زنده نباشد و سیگنال RF آن تشخیص داده نشود، اسکن پیش نمیرود.
لپتاپهای جدید فوجیتسو از همین فناوری استفاده میکنند و انتظار میرود که گوشی ویندوز فونی یا اندرویدی و یا سرفیس پروی ۲ هم از همین فناوری استفاده کنند.
ری دالبی، مؤسس آزمایشگاههای دالبی، در ۸۰ سالگی در خانهاش در سانفرانسیسکو درگذشت. وی در چند سال اخیر، به آلزایمر مبتلا شده بود و از دو ماه پیش هم مشخص شده بود که بیماری لوسمی دارد.
دالبی بیشتر به خاطر تأسیس آزمایشگاههای دالبی در سال ۱۹۶۵ مشهور است، شرکتی که در کاهش نویز صدا و فشردهسازی صدا تخصص داشت. او که متوجه وجود نقایضی در پخش فیلمها در زمانی خودش شده بود، خودش آستینها را بالا زد و به ایجاد ابزارهایی مانند سیستم کاهش نویز دالبی کمک کرد.
نخستین فیلمی که از صدای دالبی بهره برد، فیلم مشهور پرتقال کوکی استنلی کوبریک در سال ۱۹۷۱ بود.
نوآوریهای دالبی چنان تأثیری در سینما گذاشت که «دالبی» مترادف با سیستم پخش صدای فراگیر و بدون نویز استریو شد. او پتنت این فناوری را بیش از ۵۰ سال در امریکا حفظ کرد.
دالبی در سال سال ۱۹۸۹ به خاطر خدماتش به سینما جایزه اسکار گرفت، او در سال ۱۹۹۵ برنده «گرمی» و در سالهای ۱۹۸۹ و ۲۰۰۵، برنده جایزه «اِمی» شد.
وبلاگ ها یک زمانی جامعه ایران رو منفجر کردن و خاتمی رو مجبور به سانسور اینترت. چرا؟ چون سالها بود که سرکوب سعی می کرد بهمون بگه همه شبیه هم هستن و هیچ کس بی حجاب نیست و هیچ کس لزبین نیست و هیچ کس رابطه جنسی خارج از خانواده پذیرفته شده حکومت نداره و هیچ کس دوست نداره از ایران بره و همه معتقد هستن آمریکا بده و همه معتقد هستن خدا وجود داره و ما خیلی خوش شانسیم که صاف بین این چند هزار شاخه دینی، با بهترینش متولد شدیم و هیچ کس اصولا از هیچ چیز ناراضی نیست و به همه چیز که تلویزیون و کتاب درسی می گه باور داره.
اون زمان همچنین وبلاگ ها انحصار خبری رو شکسته بودن و مردم شروع کرده بودن خوندن اینکه ظاهرا در دهه ۶۰ هزاران مخالف حکومت قتل عام شدن و چند وقت پیشش اسلام شهر اتفاقاتی افتاده بوده و بعدش به کوی دانشگاه حمله شده و … فلان قرارداد نفتی وضعش فلان جوره و فلان وزیر فلان خونه رو داره و … اون زمان هر وقت دو تا جوون تو دانشگاه به هم می رسیدن در مورد وبلاگهاشون حرف می زدن و چند تا وبلاگ جدید به همدیگه معرفی می کردن و خب معلومه که اینترنت باید سانسور می شد.
به نظرم دلیلی که شروع کردیم به جمع وبلاگها بگیم «وبلاگستان» هم همین بود. ایران دیگه جمعی از مردم متنوع نبود. ایران جامعه ایرانی ها هم نبود. ایرانی که نشون می دادن یک چیز یک دست بود که توش همه یک شکل رفتار می کنن. چیزی شبیه یک کارخونه یا سربازخونه. ما یک جامعه لازم داشتیم که متنوع باشه، انواع آدم هایی که دور و برمون می بینیم توش باشن و نمودی واقعی از آدم هایی باشه که اینجاها زندگی می کنن. اینه که کشور جدیدمون رو تشکیل دادیم: وبلاگستان.
اما وبلاگستان نقشش رو بازی کرد و کنار رفت. درست مثل سکاف. پله بعدی برای جامعه ما شاید اورکات بود (جادی قدیمی رو اضافه کنین و بخندین). اورکات از وبلاگستان واقعی تر بود. اگر تو وبلاگستان اسم مستعار داشتیم و فقط فریاد می زدیم «این شکلی هم هست»، توی اورکات گفتیم که «من این شکلی هستم». عکسهای بی حجاب اورکات انفجار عظیمی بود و درست مثل انفجار وبلاگستان، جمع کردنش غیر ممکن. کسی نمی تونه خوردههای باقی مونده از یک آتیش بازی رو جمع کنه و دوباره فشفشه بسازه (: اورکات همون وبلاگستان بود ولی با پیوند واقعی بین یک URL و یک آدم و از وقتی اومد دیگه بچهها تو دانشگاه افتخار نمی کردن که شخصا سه تا وبلاگ دارن. حالا تعداد دوستها مهم شده بود.
جامعه بازم داره پیش می ره. الان تو فیسبوک هستیم و انواع شبکه های اجتماعی ریز و درشت و اصل و کپی شدن پاتوق ایرانیها. اما واقعیت رو بخواین وبلاگستان به معنی سابقش رو فیسبوک کنار نزد، بلکه جامعه کنارش زد. جامعه ما دیگه اون جامعه محدود، بسته، خاموش و ظاهرا-همگن دهه هفتاد نیست و در نتیجه نیازی هم به یک کشور مجازی به اسم وبلاگستان نداریم. الان توی جامعه آزاد اندیش هست، دموکرات هست، چپ هست، لیبرال هست، لزبین هست، پانک هست، رپ هست، آتئیست هست و … هرچند همه به نوبه خودشون زیر فشار و سرکوب هستن ولی دیگه دیده شدن و نیازی به مهاجرت به وبلاگستانی ندارن که توش فقط یک URL بشن.
اما ترس نداره! وبلاگ و وبلاگستان یک وسیله است. اگر بخوایم نوستالژیک باشیم و ناله کنیم که «وای وبلاگستان کمرنگ شد» منطقی تره این ناله پایهای تر رو بکنیم که «وای وب داره از بین میره». می دونیم که گوشی ها شدیدا در حال پیشرفت هستن و احتمالا تا چند سال دیگه حجم عظیمی از ارتباطات از طریق اپلیکیشنها و صفحات مخصوص گوشیهای همراه خواهد بود و احتمالا وب به شکلی که الان می شناسیمش کمرنگتر خواهد شد. اما ترس داره؟ نه! وبلاگ یک رابط است. بحث اینه که حرفی در جامعه داره زده می شه و خونده می شه. اینکه بترسیم که وبلاگستان کمرنگ شده مثل همونه که بترسیم که دیگه کسی به سخنرانیهای عمومی گوش نمی ده یا روزنامه کمرنگ شده یا … پیام در حال انتقاله – چه واسطش روزنامه باشه، چه وبلاگ و چه فیسبوک.
در چند ماه اخیر، اخبار مربوط به NSA، پریسم، رصد ایمیلها در صدر اخبار مهم بودهاند.
اما در یک رویداد جالب، واشتگتن پست، امروز با یک کارگردان ایرانی-هلندی به نام بهرام صادفی مصاحبه کرده است، او به تازگی دست به کار جالب و خندهداری زده:
او با همکاری نامزدش، طرحی برای دست انداختن NSA یا سازمان امنیت ملی آمریکا، ریخت، به این ترتیب که به NSA تلفن زد و ادعا کرد که محتاج به کمک این سازمان است.
او گفت که یکی از ایمیلهایش را سهوا پاک کرده است و از آنجا که شنیده NSA به صورت کارآمد و قابل اعتمادی، همه ایمیلها را رصد میکند، میخواهد بداند آیا راهی برای بازیابی ایمیلش وجود دارد یا نه.
وقتی پاسخدهنده گفت که چنین امکانی وجود ندارد، صادقی اشاره کرد که ایرانی است و شاید همین ایرانی بودن باعث شود که احتمال رصد شدن ایمیلهایش توسط NSA بیشتر بوده باشد.
سپس او گفت که از جیمیل استفاده میکند و میخواهد بداند که آیا گوگل با NSA در زمینه رصد ایمیلها همکاری میکند یا نه.
خود ویدئو را میتوانید در اینجا ببینید.
صادقی دو روز برای طراحی این شوخی، وقت صرف کرده بود.
پیشنهاد میکنم بخونین :
گیک های دیوانه - بخش اول » اگر سرتان را در یک شتابدهنده ذرات بگذارید، چه پیش می آید؟ «
اینجا نیویورک است. شهری که
هیچ وقت نمی خوابد، شهر آرزوها برای کسانی که در آمریکا هستند و چه در جای دیگر.
شهری که در بیشتر فیلمها و سریالها نمای زیبای ساختمانهای سر
به فلک کشیدهاش نمایان است. شهر ۱۱ سپتامبر و شهری که در اکثر فیلمها نابود می شود. این شهر جمعیت
صبح و شبش ۴ میلیون تفاوت دارد. صبح ها ۱۲ میلیون نفر از آسانسورهایی
که با سرعت جت بالا می روند استفاده می کنند و در شب ۸ میلیون نفر یا از مترو صد سالهاش استفاده میکنند
یا از تاکسیهای معروفش، یا با پای پیاده شهر را متر میکنند.
اینجا ۴ میلیون نفر شبها به خانه میروند چون یا پول
زندگی شبانه در شهر را ندارند یا حوصله سر و صدایش را. نیویورک اگر گرانترین شهر
دنیا نباشد قطعا یکی از گرانترینهاست. میانگین قیمت خرید خانه در این شهر ۱.۲ میلیون دلار است و میانگین
قیمت خانههایی که برای فروش گذاشته میشوند ۲.۶ میلیون دلار.
میانگین اجاره آپارتمان
استدیو دو هزار دلار و یک آپارتمان دو خوابه چهار هزار و سیصد دلار. غذا هم شاید
نسبت به جاهی دیگر در آمریکا چیزی حدود ۲۰ تا ۴۰ درصد گرانتر باشد. پارکینگ در وسط شهر در یک روز عادی تا ساعتی ۷۰ دلار به فروش می رسد.
یک
نفر در آمریکا نزدیک به ۵۰ هزار دلار به صورت میانگین درآمد دارد پس اگر کسی با ۵۰ هزار دلار در سال بخواهد یک
خانه یک خوابه با ماهی ۳۲۰۰ دلار در نقطه معمولی شهر اجاره کند نزدیک به ۴۰ هزار دلار از کل درآمدش را
باید به این کار اختصاص دهد، که این امکان ندارد چون کسی که ۵۰ هزار دلار در آمد دارد
حداقل ۲۵ درصد حقوق خود را مالیات پرداخت میکند.
در نیویورک نمیتوانید بر اساس خانه کسی میانگین حقوق او را تخمین بزنید. چون خیلیها کار نمیکنند و چندین خانه دارند و یا بالعکس. ولی اگر پولدار باشید، حتما خانه مورد علاقهتان را میتوانید پیدا کنید. در این جزیره کوچک -شهر نیویورک- شما حداقل یک حقوق ۶ رقمی یعنی بیشتر از ۱۰۰ هزار دلار نیاز دارید تا بتوانید خیلی معمولی زندگی کنید.
در چند مقاله بعد سعی میکنیم
که چند شهر و روستای نزدیک نیویورک را مثال بزنیم.
پیشنهاد میکنم بخونین:
دیروزدربی معروف استقلال و پرسپولیس باز هم مساوی شد تا فوتبال دوستان و علاقه مندان فوتبال داخلی، به خصوص طرفداران این دو تیم با ناامیدی به خانه هایشان برگردند و حسرت وقتی را بخورند که پای این فوتبال حرووم کردند(:
و باید افسوس خورد برای کشوری که پول مردمانی که از پس تهیه نیازهای اولیه زندگی خود برنمی آیند را به صورت میلیاردی در اختیار این باشگاهها قرار میدهد که با کلی ادعا حتی 4 پاس متوالی نمیتونن بهم بدند.
به امید ایرانی آزاد و آباد...
اغلب اوقات هنگامی که صحبت از ضریب نفوذ می شود، همه به فکر موبایل و تلفن ثابت می افتند. اما با توجه به گسترش روز افزون اسمارت فون ها و رقابت سنگین میان شرکت های تولید کننده، بد نیست نگاهی به بیشترین استفاده از تلفن هوشمند در کشورهای مختلف داشته باشیم.