پانل آزاد

پانل آزاد

وبلاگستان چیز خاصی نیست، هیجان زده نشیم

دوشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۲، ۰۲:۱۷ ب.ظ

وبلاگ ها یک زمانی جامعه ایران رو منفجر کردن و خاتمی رو مجبور به سانسور اینترت. چرا؟ چون سال‌ها بود که سرکوب سعی می کرد بهمون بگه همه شبیه هم هستن و هیچ کس بی حجاب نیست و هیچ کس لزبین نیست و هیچ کس رابطه جنسی خارج از خانواده پذیرفته شده حکومت نداره و هیچ کس دوست نداره از ایران بره و همه معتقد هستن آمریکا بده و همه معتقد هستن خدا وجود داره و ما خیلی خوش شانسیم که صاف بین این چند هزار شاخه دینی، با بهترینش متولد شدیم و هیچ کس اصولا از هیچ چیز ناراضی نیست و به همه چیز که تلویزیون و کتاب درسی می گه باور داره.

اون زمان همچنین وبلاگ ها انحصار خبری رو شکسته بودن و مردم شروع کرده بودن خوندن اینکه ظاهرا در دهه ۶۰ هزاران مخالف حکومت قتل عام شدن و چند وقت پیشش اسلام شهر اتفاقاتی افتاده بوده و بعدش به کوی دانشگاه حمله شده و … فلان قرارداد نفتی وضعش فلان جوره و فلان وزیر فلان خونه رو داره و … اون زمان هر وقت دو تا جوون تو دانشگاه به هم می رسیدن در مورد وبلاگهاشون حرف می زدن و چند تا وبلاگ جدید به همدیگه معرفی می کردن و خب معلومه که اینترنت باید سانسور می شد.

به نظرم دلیلی که شروع کردیم به جمع وبلاگ‌ها بگیم «وبلاگستان» هم همین بود. ایران دیگه جمعی از مردم متنوع نبود. ایران جامعه ایرانی ها هم نبود. ایرانی که نشون می دادن یک چیز یک دست بود که توش همه یک شکل رفتار می کنن. چیزی شبیه یک کارخونه یا سربازخونه. ما یک جامعه لازم داشتیم که متنوع باشه، انواع آدم هایی که دور و برمون می بینیم توش باشن و نمودی واقعی از آدم هایی باشه که اینجاها زندگی می کنن. اینه که کشور جدیدمون رو تشکیل دادیم: وبلاگستان.

اما وبلاگستان نقشش رو بازی کرد و کنار رفت. درست مثل سکاف. پله‌ بعدی برای جامعه ما شاید اورکات بود (جادی قدیمی رو اضافه کنین و بخندین). اورکات از وبلاگستان واقعی تر بود. اگر تو وبلاگستان اسم مستعار داشتیم و فقط فریاد می زدیم «این شکلی هم هست»، توی اورکات گفتیم که «من این شکلی هستم». عکسهای بی حجاب اورکات انفجار عظیمی بود و درست مثل انفجار وبلاگستان، جمع کردنش غیر ممکن. کسی نمی تونه خورده‌های باقی مونده از یک آتیش بازی رو جمع کنه و دوباره فشفشه بسازه (: اورکات همون وبلاگستان بود ولی با پیوند واقعی بین یک URL و یک آدم و از وقتی اومد دیگه بچه‌ها تو دانشگاه افتخار نمی کردن که شخصا سه تا وبلاگ دارن. حالا تعداد دوست‌ها مهم شده بود.

جامعه بازم داره پیش می ره. الان تو فیسبوک هستیم و انواع شبکه های اجتماعی ریز و درشت و اصل و کپی شدن پاتوق ایرانی‌ها. اما واقعیت رو بخواین وبلاگستان به معنی سابقش رو فیسبوک کنار نزد، بلکه جامعه کنارش زد. جامعه ما دیگه اون جامعه محدود، بسته، خاموش و ظاهرا-همگن دهه هفتاد نیست و در نتیجه نیازی هم به یک کشور مجازی به اسم وبلاگستان نداریم. الان توی جامعه آزاد اندیش هست، دموکرات هست، چپ هست، لیبرال هست، لزبین هست، پانک هست، رپ هست، آتئیست هست و … هرچند همه به نوبه خودشون زیر فشار و سرکوب هستن ولی دیگه دیده شدن و نیازی به مهاجرت به وبلاگستانی ندارن که توش فقط یک URL بشن.

اما ترس نداره! وبلاگ و وبلاگستان یک وسیله است. اگر بخوایم نوستالژیک باشیم و ناله کنیم که «وای وبلاگستان کمرنگ شد» منطقی تره این ناله پایه‌ای تر رو بکنیم که «وای وب داره از بین می‌ره». می دونیم که گوشی ها شدیدا در حال پیشرفت هستن و احتمالا تا چند سال دیگه حجم عظیمی از ارتباطات از طریق اپلیکیشن‌ها و صفحات مخصوص گوشی‌های همراه خواهد بود و احتمالا وب به شکلی که الان می شناسیمش کمرنگ‌تر خواهد شد. اما ترس داره؟ نه! وبلاگ یک رابط است. بحث اینه که حرفی در جامعه داره زده می شه و خونده می شه. اینکه بترسیم که وبلاگستان کمرنگ شده مثل همونه که بترسیم که دیگه کسی به سخنرانی‌های عمومی گوش نمی ده یا روزنامه کمرنگ شده یا … پیام در حال انتقاله – چه واسطش روزنامه باشه، چه وبلاگ و چه فیسبوک.

منبع

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۶/۱۸
حسن حسینی

وبلاگ

وبلاگستان

نظرات (۲)

۱۸ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۳۵ خانه عمران آبیز
آفرین جالب بود.
موفق باشی و در پناه حق.
تقویمش پُر شده بود و تنها دو روز،تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود،پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد،داد زد و بد و بیراه گفت،خدا سکوت کرد؛جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت،خدا سکوت کرد؛آسمان و زمین را به هم ریخت،خدا سکوت کرد؛به پر و پای فرشته ‌و انسان پیچید،خدا سکوت کرد؛کفر گفت و سجاده دور انداخت،خدا سکوت کرد...دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد،خدا سکوتش را شکست و گفت:عزیزم یک روز دیگر هم رفت،تمام‌ روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی،تنها یک روز دیگر باقی است،بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن،لابه‌لای هق ‌هقش گفت:اما با یک روز!با یک روز چه کار می‌توان کرد؟خدا گفت:آن‌کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند،گویی هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی‌یابد هزار سال هم به کارش نمی‌آید.
آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت:حالا برو و یک روز زندگی کن،او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می‌درخشید،اما می‌ترسید حرکت کند،می‌ترسید راه برود،می‌ترسید زندگی از لابه‌لای انگشتانش بریزد،قدری ایستاد،بعد با خودش گفت:وقتی فردایی ندارم نگه‌داشتن این زندگی چه فایده‌ای دارد؟بگذار این مشت زندگی را مصرف کنم...آن‌وقت شروع به دویدن کرد،زندگی را به سر و رویش پاشید،زندگی را نوشید و زندگی را بویید،چنان به وجد آمد که دید می‌تواند تا ته دنیا بدود،می‌تواند بال بزند،می‌تواند پا روی خورشید بگذارد،می‌تواند...
او در آن یک روز آسمان‌خراشی بنا نکرد،زمینی را مالک نشد،مقامی را به دست نیاورد،اما...اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید،روی چمن خوابید،کفشدوزکی را تماشا کرد،سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که او را نمی‌شناختند سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد،او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد،لذت برد و سرشار شد و بخشید،عاشق شد و عبور کرد و تمام شد؛او همان یک روز زندگی کرد ...
فردای آن روز فرشته‌ها در تقویم خدا نوشتند:
"امروز او درگذشت،کسی که هزار سال زیست."


*اغلبِ ما تنها به طول زندگی می‌اندیشیم ، اما آنچه که بیشتر اهمیت دارد ، عرض یا چگونگی آن است ؛ امروز را از دست ندهید ، آیا ضمانتی برای طلوع خورشید فردا وجود دارد ؟!?*

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی